دیدار با 6 سیلندر خاص امریکایی

مدام از دوستان ب ام و بازم پیگیر خرید ای دوازده شش سیلندر بودم!
پ.ن:ای دوازده اولین نسل ب ام و سری پنج است –
دو بار تا کرج رفتم اما سرکاری بود!رد یک خودرو را در کرمان زدم اما آن ماشین تقریبا به براده آهن تبدیل شده بود و شش سیلندر هم نبود….
هجده فروردین ماه هزار و سیصد و نود و هفت،ساعت نه صبح ، به لطف بنز معماری که سالها پیش داشتم و به واسطه آن دوستانی پیدا کرده بودم،به طرقی از وجود یک ب ام و شش سیلندر،اون هم حجم دو هزار و هشتصد!مطلع شدم!با ب ام و دو هزار و دو به سمتش حرکت کردم و دعا دعا میکردم بتونم بخرمش و راحت شم!تا ماشین رو از نزدیک ندیدم باور نکردم همچین جواهری در بیست کیلومتری خونه ما وجود داره!
ماشین رو که دیدم به نوشته پشتش اعتماد نکردم!چادر رو کامل زدم بالا محو آپشن های خودرو شدم،بعدش کاپوتو زدم بالا و وین نامبر شو که د-کد کردم دمای بدنم به شدت بالا رفت! دست و پام شل شدم و روی دو زانوم نشستم! تا به حال همچین ای دوازدهی تو اینترنت هم ندیده بودم! به آپشن هاش دقت کنید:
شش سیلندر 528،انژکتور،آینه برقی
سانروف برقی،کولر ،هیدرولیک،چراغ شور،قفل مرکزی،چهار تا شیشه برقی،آلارم کمربند،جعبه ابزار بزرگ،قاب های صندوق عقب همه سالم و کامل
صندلی جک دار ،فرمان بشکن،آرم رست و پشت سری های عقب،تودری چوب،تودوزی چرم! و ….
تنها چیزی که با سلیقه ام جور نبود!سفارشی بودن ماشین بود(سفارش آمریکا)
انگار با بیل آپشن ریخته بودن توی خودرو! و اصلا روی کاغذ همچین ماشینی و این آپشن ها غیر قابل باور بود!بعدها برای هر کدام ار دوستانم خودرو را توصیف میکردم،میگفتند:علی،ما رو ایستگاه نکن،همچین ماشینی نیست!
قیمت بسیار بالا بود! بسیار بالا! صاحب خودرو کاملا میدونست چی داره! مدام تو ذهنم چیزایی رو که میتونستم بفروشم رو چک میکردم و کسای که بتونم ازشون پول قرض بگیرم رو مرور میکردم که به دلایلی معامله صورت نگرفت! کابوس دوباره شروع شد!دوباره گذشت و گذشت! هفده تیر ماه سال نود و هشت شد،هشت سال و سه ماه پس از اولین بازدیدم از ب ام و پانصد و هجده شش سیلندر خ و نه ماه پس از دیدن آن ب ام و عجیب و غریب!

دیدار دوباره با شش سیلندر آبی

 

بعد هشت سال یکبار دیگه به مالک شش سیلندر آبی رنگ زنگ زدم و به سختی منو به یاد آورد! قراری گذاشتم برای خرید مجدد خودرو! مسیر با عشقی رو جهت بازدید به سمت خودرو حرکت کردم. بیست دقیقه راه بیشتر نبود اما برام دو دقیقه بیشتر طول نکشید! ذوق و شوری که داشتم رو کاملا به یاد دارم! تو راه ده بار داشتم تصور میکردم که چه کاره های روی ماشین انجام بدم و چطوری بازسازیش کنم!
رسیدم بالا سر ماشین! حس عجیبی بود. بعد این همه مدت چادر که از روی ماشین کنار رفت، اشک شوق بر چشمانم خیره گشت!(عجب جمله ای شد :)) انگار که ماشین با من صحبت میکرد و به من میگفت : منو به فرزندی قبول کن! من رو به فرزندی قبول کننننننن!متاسفانه ماشین باطری هم نداشت و نتونستم صدای دلنشینش رو بشوندم!
پس از بیشتر از هشت سال انتظار ،تلاش دوم هم جهت خرید ماشین بی نتیجه موند و سر مبلغ به تفاهم نرسیدیم و واقعا ناراحت بودم! مالک ماشین هم شاید حق داشت و روی خاص بودن ماشینش تاکید میکرد.خلاصه که با دلی پر از اندوه چادرشو کشیدم روش و با مالک پس از گفتن این جمله خداحافظی کردم :مواظبش باشید، بالاخره میام میبرمش!
دوباره شروع شد روز هایی که هر روز تو ذهنم داشتن یک ای دوازده شش سیلندر رو تصور میکردم و برای هر روز آرزوی دست نیافتنی تری میشد.

دیدگاهتان را بنویسید